محل تبلیغات شما

 

چند سالی میشد که درخت کاشته شده بود.بلند بالا و مغرور!.باران حمامش میداد و باد نوازش!.گنجشکان نیز هم!.از جهت برهم نخوردن اندامش! حسرت ثمر را به دل همه نشانده بود.سلطان جهان هم به چنین روز غلام است.ابتدا نگرانی و بعد .کم کم.باور بی حاصلی درخت به دل صاحبخانه راه یافت شاید به اخراج درخت فکر کرده باشد.تا کنون هیچکس نتوانسته اثباتی در این مورد داشته باشد.ممکنه دلیلش این باشد که هیچکس ها فرزندان او هستند.قضاوت با خودتان!.درخت زیبا بود، فقط یک اشکال کوچک وجود داشت! .غرور زیاد او مانع از تشکیل سایه شده بود.(خدایا با این بود!ها چه کار کنم.یکی این طلسمو بشکنه!) ممکنه فکر اخراج از اینجا باشهقصد ندارم از فکر گاه و بیگاه صاحبخانه دفاع کنم . اگر فکری در میان باشد.تازه ! اینم برای درخت بی ثمر کم گناهی نیست.

 تا اینکه یه روز !(در همان سال بخش اول)،جمعه بود یا تابستون ،درست یادم نیست؛ وجه تسمیه اش تعطیلی بود،حالا ولش میکنیم!.نه!تابستان بود.مطمئنم .سرخوشی تعطیلی ،بیشتر از حس یک روزه جمعه بود.درحیاط در حال نظاره کلیات زندگی هستم.آسمان آبی .برگها سبز.سایه هنوز.هوا آرام به همراه خنکای شرجی آمیخته با عطر دریا.هندسه ،ترکیب بندی و چیدمان حیاط آرام آرام هست ، که! به تو سرایت میکنداحاطه سرخوشی بی دلیل.

ناگهان!. ماری هراسان از کنار نگاهم به وسط حیاط کشیده میشود.مانند تیر رابین هود که از چله رها شده باشد پیچ و تابان ، مست و شتابان.طول نوردی حیاط مذکور راآغاز کرد. با شجاعتی اسطوره وار (لطفا از رستم یا نوع فرنگی آن ،هرکول !یاد کنید) و(نمی دانم چرا) لکنت صدا دار،صاحبخانه را، با واژه های منقطع.آآآغآآآ.م م م مارر،(و دیگر هیچ!.البته خواننده فهیم و حلال زاده !اینها را به حساب ترس نمیگذارد ). که در باغچه مشغول هرس کردن یا حرص خوردن بود، فریاد کردم .او.به ناگاه،جستی زده از جای برخاست ، دست در طلب سلاحی خطرناک وکارا برآمد .(بروس لی در فیلم اژدها وارد میشود را،به یاد آورید).گردباد باد بود و زوزه اش.چشم ، چشم را ندید.غرش   دلیرمرد   سلاح بدست، در پیکار با اژدهای بدسیرت!.لحظات به تندی برق گذشت.مار و مرد ، مرد ومار هر دو پیچیده در هم.بی هیچ نشانی از دلبستگی فقط خصومت بود وبس! .آنگاهفاتح نبرد از پس گرد و غبار نمایان شد.

زندگی مار نگون بخت با جارو به پایان رسید! و فاتحان بربالای او فتوحات دوران هخامنشی را مز مزه میکردندوه ! که چه لحظه باشکوهی بود!.

 طبق معمول هر رخداد مهم !.بقیه اهالی منزل درحیاط جمع شدند .هر کسی در مورد سر به نیست کردن پیکره آن دیوبد سیرت نظری میداد.که تصمیم آخر!.  پدر گفت: مار را زیر درخت چال میکنیم ،اگر زمستون ثمر داد که داد ، اگه نداد از بیخ درش میارمبا عبرت از  سرگذشت درخت  یک هلو هزار هلودرخت داستان ما ثمر داد .که خداییش بعد از این همه نازایی ،ثمر اولش جبران مافات کرد.حسابی از خجالت چند ساله خوردن و خوابیدن بیهوده  درآمد و  شاخه های جدیدی رابه دوستداران طبیعت میوه ده! ارائه کرد ،که همگی کار میکنند .

 

31 سال گذشت.

 

چند وقتی بود ،یکی از شاخه های تنومندش حسابی خشک شده بود،انگار نه انگار که همیشه آب دار بوده.شکست عاطفی شاخه مذکور باعث عذاب صاحبخانه شده و در فکر هرس کردن آن بود.که! امروز داییم به دعوت آغام با اره برقی اش به خونه اومد ( بقیه اش شاهد نبودم ونمی دانم!). با اهالی خداحافظی کرده و به خونه خودم اومدم.راستی یادم رفت بگم منم چند سالیه که ازدواج کردم و به خونه بختم رفتم 

عصری شال و کلاه کردم که برم از جشن بادبادک ها عکاسی کنم.رفتم سر ایستگاه اتوبوس خط واحد.خیلی نوستالژیکه با خط واحد به مقصد رفتنحدود 40 دقیقه معطل شدم که اتوبوس بیاد.نیامد.از خیر نوستالژیک بازی گذشته و به خونه اغام اینا سرازیر شدم.سلامی و احوالیو .ناهار چه کار کردین و از این صحبتهای سرآغازی.چای درست کردم و پیشنهاد در حیاط نوشیدن! طرح، که با قبولی مادر و البته پدر در حیاط مشغول! به حیاط رفتیم.شاخه های خشک بریده شده را دیدم و مادر صحبت درخصوص نحوه بریدن و خطرات ناشی از کار کردن با اره برقی که میتواند خیلی نامرد باشد را، آغاز و ادامه داد.ومیدهد.

با زهم نه خیلی. ناگهان !.

درخت 31 ساله با صدای نه چندان بلند!،که در شان 31 سال خدمات صادقانه باشد به ارامی در برابر چشمان اندک بهت زده! ما افتاد.به چای خوردن خود ادامه دادیم و شروع کردیم به اینکه چرا/چگونه افتاد!؟.انگار تقصیر درخت بیچاره بود.خب ! ناراحت شده بودیم ،یکی باید تقصیر رو گردن میگرفت.بگذریم.از نزدیک که بررسی کردیم(البته خواننده آگاه به روحیات ما،میداند بعد از نوشیدن چای این حرکت آغاز شد)متوجه شدیم شاخه اصلی که با شاخه فرزند ارشدش درهم تنیده بودند! ، دچار ریشمیز خوردگی شده.(خدا ذلیل و نیست و نه یفتشون کنه).و شاخه خشکیده قبلی که باعث نازیبا شدن سبزی انبوه شاخه اصلی میوه ده،شده بود.با پای درختی(بر وزن پای مردی) .ستونی بوده ،برای ایستادن شاخه پر ثمر سنگین  .او را نگه داشته

 

به احترام شاخه های خشک! .

 

 

تقدیم به تمام پدر بزرگ های جهان از نخستین تا نمی دانم کدام//

 

خونه قبله ای بوام اینا(اطاق رو به غرب منزل پدر بزرگ) ، ظهرهای تابستان جوانتری هایم

فامیل - دوست - آشنا - غریبه

رابطه بین وزن و کفش

درخت ,شاخه ,  ,، ,های ,حیاط ,به خونه ,شاخه های ,و به ,هرس کردن ,با اره

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

محیط زیست